راز
بین ما رازی بود...
که برای تو فقط...
مثل یک بازی بود...
و تو بردی و هنوز...
راز فتح دل من...
در دلت پنهان است...
تو مرا فهمیدی...
و چه راحت رفتی...
سالها می گذرد...
و من اندک اندک...
از غمت می میرم...
از خودم می پرسم...
به چه امید بمانم باید...
و چو نه از تو جوابیست ...
و نه راهی دیگر...
اندک اندک هر روز ...
در خودم می پوسم...
و تو در آرامش...
از دلم میگذری...
های ... ای چشم تو خوب...
از غمم بی خبری...
به کجا در گذری ؟
غصه ات پا بر جاست
دور دست قصه ...
از همینجا پیداست!!
یکشنبه 8 خرداد 1390 - 1:43:25 PM